من قاچاقی نفس می کشم
 
برگ های سپید دفتر من
درباره وبلاگ


خدا جان سلام! من گاهی یادم می رود به خاطر همه ی چیزهایی که به من دادی از تو تشکر کنم. امروز بیست دفعه می گویم:"متشکرم". قبول؟
آخرین مطالب
نويسندگان
دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 14:36 ::  نويسنده : فهیمه

عاشق اروپا بودم، هرجایی که روی نقشه در جهت شمال غرب ایران قرار داشت و بیشتر از همه فرانسه! هدفم، عشقم و انگیزه ام رسیدن به فرانسه بود. توی مدرسه وقتی بچه ها از کنکور می گفتند و معلم ها از زمانی که برای تست ها حرف می زدند من توی خیالم از مرزهای هوایی می گذشتم و به فرودگاهی می رسیدم که با فرش قرمز و لیموزین های تشریفاتی انتظارم را می کشیدند، برای همین اصلاً نمی گذاشتم نصیحت های مادر تحت تأثیرم گذارند یا زحمت کشی پدر شرمنده ام کند، خیلی ها سعی کردند مرا از خیالاتی که گرفتارش بودم خارج کنند. اما از آنجا که هیچ وقت نمی شود کسی که خودش را به خواب زده، بیدار کرد، حتی واقعیت های روشن پدرم بیدارم نکرد، وقتی که می گفت، حالا ک درست و حسابی درس نخوانده و نرفته ام دانشگاه تکلیف سربازی ام را روشن کنم. برای من که دیوانهُ رفتن بودم، مگر جایی برای پادگان رفتن و سربازی می ماند.

چند سالی را به کار کردن گذراندم و بیشتر پول هایم را گذاشتم برای قاچاقچی ها تا مرا از مرز بازرگان عبور دهند.

روز آخر مادرم خیلی گریه کرد. پدرم می گفت: خیلی زود پشیمان می شوم و برمی گردم، اما هیچ چیز نمی توانست مانع رفتنم باشد، نه حرف های آنها نه سختی های گریز از گردنه های کوهستانی و مالرو، نمی توانم بگویم بدون اوراق شناسایی و ترس از به دام پلیس افتادن  چه طور رسیدیم استانبول، یونان و ... فقط می دانم وضع در اروپا شبیه آن چیزی که فکر می کردم نبود.

حالا هم روی نیمکت فلزی سرد نشسته و ریختن برگ ها روی سر جمع خندانی را نگاه می کنم که توی تریای پیاده رو قهوه می خورند و شوخی می کنند. فاصلهُ من و آن ها به اندازهُ عرض خیابان است، اما من به دنیای آن ها راهی ندارم. من ساکن برزخی هستم که نه زندگان می توانند او را بپذیرند و نه مردگان با آن دمخورند. ساکنان سرزمین سایه ایم، آنجا که هیچ هویتی برایمان تعریف نشده و حتی نفس کشیدنمان قاچاقی است. کاش یکی مثل این ها را بخواند و بفهمد.

                                                                                                                        حسین. م


نظرات شما عزیزان:

نسيبه
ساعت12:02---7 تير 1390
هميشه تو نگاه ما آدما مرغ همسايه غازه. قدر داشته هامونو نميدونيم و همش فكر مي كنيم اونچه كه نداريم بهتره

شهربانو
ساعت13:03---1 ارديبهشت 1390
سلام فهیمه جان

ممنو که مطلبمو خوندی

متن تو هم خیلی تاثیر گذار بود

من هم جدیدا علاقه پیدا کردم یه سری به کشورهای دیگه بزنم

خدا رو چه دیدی

مگه اونا که رفتند چه فرقی با ما داشتند


مجتبی
ساعت23:00---26 فروردين 1390
سلام خانوم. بله ایمیلتون رو خوندم و خیلی ناراحت شدم .اما من دوست داشتم کمکم کنی. در ضمن این چیزی رو برای من عوض نمی کنه و امیدوارم روزهای بهتری رو تو بلاگهای هم داشته باشیم

فاطیما
ساعت19:37---25 فروردين 1390
سلام عزیز دلم

من واقعا شرمنده ام این مدت اصلا نتونستم بیام نت(یه مشکلی پیش اومده بود!!!) ...

ممنون از اینکه تولدم اومدی

باز هم پیشم بیا خیییییییییییییییییییلی دوستت دارمپاسخ:ایشالا که مشکلت حل شده باشه


مجتبی
ساعت20:40---22 فروردين 1390
نکنه می خوای بری فرانسه فهیمه؟نریا. ما بدون شما چی کار کنیم بعد.

ولی جدا این موضوع مهاجرت به نظرم جوریه که تا خودمون تجربه نکینم نمی تونیم چیزی بگیم.

راستی مونس قسم آخر رو نوشتم
پاسخ: ما پامونو از استان گیلان اونورتر نمی تونیم بذاریم فرانسه رفتنمون کجا بود؟


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 41
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 82
بازدید ماه : 159
بازدید کل : 7435
تعداد مطالب : 37
تعداد نظرات : 101
تعداد آنلاین : 1


ابزار وب